می گویم :دوستم داری؟
می گوید:آری بیشتر از جانم!
می گویم:دروغ می گویی...
بی آنکه چیزی بگوید، سرش را روی شانه هایم می گذارد و از خجالت دم بر نمی زند...
آخر من ندانستم دوستم دارد یا نه؟
***
عزیزم به زتو دنیای من نیست
به غیر روی ماهت قبله گه نیست
تو دانی این دلم بهر چه رسواست
از آن قلب سیه پرس رو سیه کیست
***
می گویی:عاشقه.... می گوبم :منی؟!
می گویی:دلتنگم برای.... می گویم:من؟
می گویی: می خواهم دور شوم از...... و دیگر نمی گویی
به چشمانت خیره می شوم،پیش خود می گویی:کاش می دانستی که فقط این بار با تو بوده ام،...
نگاهت را می خوانم و می روم....
***
از دوستانی که با نظرای زیباشون منو شرمنده می کنن واقعا متشکرم
این بار هم با حرفای نازتون به این صفحات غم گرفته ی من شادی ببخشین..
بازم منتظرم...
|