من منتظرمُتو چطور؟

 

من صدای تمام لحظه های خوب را می شنوم صدای خوبی صدای پاکی صدای تو...

صدایت را می شنوم که فریاد زنان از آن سو صدایم می کنی و مرا به بزم دلت دعوت می کنی مرا می خوانی به سویت تا بیایم بوسه ای بر غم نازم بگذاری و مهرم را نوازش کنی

چه زیباست رقص کنان در میان ستارگان عشق سرودن و چه لحظه ی به یاد ماندنی است آن زمان که نگاهت نگاهم را در آغوش می کشد

من به یادت خواهم ماند تا آن لحظه، لحظه ای که همچون کودکی که به بازوان پدرش پناه می آورد تو را در آغوش گیرم و به سان مادری که طفل معصوم خود را نوازش می کند آرام آرام نازت را بکشم

آن لحظه چون گلی می شوم که در انتظار آب سر به زیر دارد و چونان ابری که از آمدن بهار گریان است

من دیگر زمان را فراموش کرده ام تا نبودنت برایم سهل شود ولی همچنان زمان را می شمارم تا تو بیابی و دست نوازش بر دل بی روحم بکشی و زندگی را به جانم هدیه کنی ...