او بود که ...

دیدی که گذشته ها گذشتند

آگه شدی ای دل بر نگشتند

 

دیدی یار ما آخر چه ها کرد

دل بود و شنید،یارم رها کرد

 

این رسم زمونه ی خزونه

کز باشی و بی صدا صدا کرد

 

آن شب که شدم بی دل و رسوا

او بود که دل را بی خدا کرد

 

او آمد و عشق من به دنبال

این باد خزان ،دل مبتلا کرد

 

دانست دلم از آن چه اول

دل دید و شنید،او جفا کرد

 

حال،آشفته و بی قرار عشقم

آن فرهاد ما ،مینا رها کرد

 

ای شاپرکان،یاس و اقاقی

او بود دلم را بی وفا کرد

 

اکنون زدلم نپرس شعری

بی او که نمی توان صفا کرد

 

این شعر دگر برای او نیست

اوبود غزل را بی  صدا کرد