رفتی نموندی بی وفا..

رفتی

خواستم اشک بریزم دیدم هوا بارانی است ،نکند اشک هایم به اشتباه روند.

خواستم  فریاد بزنم دیدم آواز سر می دهند پرندگان بی لانه

خواستم به سویت آیم باد شروع به وزیدن کرد

خواسنم به یاد تو در شام مهتاب رازقی پر پر شده را از نو بکارم،پرهای رازقی پرواز کردند و رفتند

خواستم صدای تو را بر روی کاغذ بنویسم ،قلم خشک شد و دیگر ننوشت

خواستم ترانه ی  محبت گوش دهم ترانه سکوت کرد

خواستم لبخند بر روی لبانم نقاشی کنم فریاد زدند مگر عاشق نبودی؟

خواسنم در رویا تو را در آغوش گیرم

دیدم با آمدن دیگری دگر جایی برای تن دلخسته ام نداری...