از تو می گویم وقتی عاشقی....

از یه دل تنها به تمومه بیدلان صاحب دل!

از تو می گویم وقتی عاشقی....

از یه دل تنها به تمومه بیدلان صاحب دل!

رفتی نموندی بی وفا..

رفتی

خواستم اشک بریزم دیدم هوا بارانی است ،نکند اشک هایم به اشتباه روند.

خواستم  فریاد بزنم دیدم آواز سر می دهند پرندگان بی لانه

خواستم به سویت آیم باد شروع به وزیدن کرد

خواسنم به یاد تو در شام مهتاب رازقی پر پر شده را از نو بکارم،پرهای رازقی پرواز کردند و رفتند

خواستم صدای تو را بر روی کاغذ بنویسم ،قلم خشک شد و دیگر ننوشت

خواستم ترانه ی  محبت گوش دهم ترانه سکوت کرد

خواستم لبخند بر روی لبانم نقاشی کنم فریاد زدند مگر عاشق نبودی؟

خواسنم در رویا تو را در آغوش گیرم

دیدم با آمدن دیگری دگر جایی برای تن دلخسته ام نداری...

نظرات 8 + ارسال نظر
ن شنبه 24 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:11 http://www.taheri.blogsky.com

با سلام خدمت شما
عالی بود موفق و پیروز باشید
نوپا را با شعرهایش سر بزن

نازنین شبگرد یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:03 http://amirrony.blogsky.com

ما که مردیم بعد ما میفهمی کی دوست داره .... مینا جان پستم همش یه شوخیه میخوام ببینم برو بچ چی میگن . البته تو صداشو در نیار . وگرنه من که از مردنم خسته شدم.....

میلاد یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 ساعت 13:49 http://freewebs.com/shushtarcity

سلام
وبلاگت خیلی باحاله

مریم یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 ساعت 19:32

salam minaا
bejoone khodam to yeki ye chizi mishi
az nazare shaeri vaghean movafagh hast va omidvaram movafagh bashi
ghorbanat maryam

نازنین شبگرد دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:27 http://amirrony.blogsky.com

دل تنگم تو را میجوید از تاریکه قلبم
بیا که سخت محزونم .....

محمد رضا دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 15:39 http://www.antikweb.co.sr

سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری
یه سری به من هم بزن www.antikweb.co.sr
راستی من تو رو یوند کردم شما هم اگه دوست داشتی این کارو بکن خوشحال می شم فلان بای

شهریار دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 21:36

وبلاگت عالی و خیلی قشنگ مخصوصآ همین شعرت

سیروس یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 00:58 http://sj.blogsky.com

کاش می شنیدم یک بار دیگر فقط از زبانت که دوستم داری. نه نمی خواهم ترحم بخرم. نمی خواهم اگر دوستم نداری بگویی که برایم هلاک می شوی. کاش لااقل می دانستم آنروزها که بی بهانه ای می گفتی دوستم داری، دوستم داشتی یا سوءتفاهمی بود که رفع شد. صدای غریبی می آید اینجا. تو گویی که باشی همین دور و بر. چشم گرداندم. تمام این اطراف را وجب به وجب بوییدم. آن گنجه دیواری را هم که خاطرت هست؛ آن را هم گشتم. چرا می خندی؟! از این سر خیابان تا آن سر را در نور ماهتاب رفتم و برگشتم و وقتی خیالم راحت شد که تو نیستی نمی دانم چرا باز رفتم و برگشتم. تو نبودی. مثل همیشه! این بار که صدای غریب می پیچد در فضای تنهاییم لطفا باش...همین...فقط باش...حتی برای چند لحظه تا نگاهت کنم. چیز دیگری نمی خواهم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد